عبور...

 آه...

 سهم من اینست


سهم من اینست


سهم من ،


آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد


سهم من پایین رفتن از یک پله متروک است


و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن


سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست


و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید


دستهایت را


دوست دارم ...

 

 

سکوت...





حرف تازه ای به خاطرم نمی رسد

ورنه با تو حرف می زدم

من هنوز زنده ام

آفتاب پشت ابر مانده ام

من در این سکوت

بارها برایتان

شعر گفته ام ـشعر خوانده ام

من خیال نیستم

هستم وهنوز

معتقد به واژه زوال نیستم

حرف تازه ای به خاطرم نمی رسد

ورنه ـ لال نیستم...