آن شب من...



وعده داده ام امشب

به آیینه....

 به ماه....

 به خود......


بوسه و تصویر تو را.....

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا جمعه 4 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:43

ای کاش می توانستیم با عطر خاک زندگی کنیم و مانند گیاهان هوازی به نور زنده باشیم >
اما چون باید برای خوردن بکشید وبرای فرو نشاندن تشنه کامیتان نوزادان را از شیر مادر باز دارید پس بگذارید اینها کاری از روی عبادت باشد...بگذارید سفره شما محرابی باشد و بر آن پاکان و بی گناهان جنگل و دشت بهر چیزی در وجود انسان قربانی شوند که پاک تر و بی گناه تر است >...جبران خلیل جبران

سحر یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:19

این سینه که کینه پینه بسته است در ان بوم شب مرگ من نشسته است در ان قلبیست که سنگ بسته بر گور امید سنگیست که عشق من شکسته است در ان
برای چه امدهایم ؟ چرا هستیم؟ به کجا می رویم؟ همینقدر میدانم که به اختیار خود نیامدم اگر غیر از این بود هرگز نمی امدم لا اقل در این دوره وانف که هیچ چیز نیست هر چه هست پوچ استهر چه هست رذالت خباثت است نمی امدم اما چه بهید کرد چون امدنم به جبر بود نه به اختیار چرا هستیم؟
این نیز به جبر است زنده ام برای اینکه هستم هستم برای اینکه زنده ام به کجا می رویم؟
این نیز فرجام نا معلوم بشریت است و هیچکس از این قاعده مستثنی نیست
پیامبران وعده بهشت و جنت دوزخ و برزخ میدهند ولی هر بار که می اندیشم شرط بهشتی بودن در پیامبران جمع است و بس بنابراین در این قسمت نیز جبرا جهنمی خواهم بود
پس من و ما چکاره ایم و کیستیم
ما که به جبر امده ایم و به جبر هستیم و جبر می رویم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد