بهانه تو...

دلم که بهانه ات را می گیرد

به خواب میروم تا رویای تو را ببینم ....

اما در رویا دیدنت هم دلم را می لرزاند بیدار که می شوم

آرزوی خوابیدن دارم و هر گاه رویای تو نباشد کابوس بی تو بودن رهایم نمی سازد

 ای کاش کابوس جدائی ات به انتها برسد ....

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 22:55 http://bood.blogsky.com/

چی شده پکری، حالت سر جاش نیست مدام آه می کشی و خاطره های خوش گذشته رو تو دنیای رویاهات مرور می کنی. انگار همه چیز برات رنگ غم داره حتی صدای قناری رو هم با ملودی غمناک لحظه هات یکی می کنی. درسته قناری توی قفس واسه آزادی می خونه اما همیشه امیدواره.امیدواره فردا روز دیگه ای باشه شاید فردا در قفس باز بشه. اگه قناری امید نداشت هیچ وقت نمی خوند. تو که آزادی، تو که آزاد آفریده شدی تا زندگیت رو خودت اون جوری که دوست داری بسازی پس چرا غمبرک زدی؟ تو که از پرنده توی قفس کمتر نیستی!

ارین شنبه 17 دی‌ماه سال 1384 ساعت 19:25

سلام
واقعا نمیدونم چی بگم معرکه بود.
درست همه ی حسهای من توی این نوشته ها بود
اهنگت از همه زیبا تر.
من خیلی می نویسم و خیلی دوست دارم دیگران هم بخونن اگه خواستی بهم بگو حتما برات می فرستم.
خیلی خوشحال شدم.
خدا حافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد