گم شده...

روزها رفته اند

من مانده ام و تنهایی وسکوت...

صدایی که می شکند بر لحظه هایم و تکرار میکند رفتن تو را

صدایی که هر دم رفتن ثانیه ها را بر من می تازد

اینک من مانده ام و شبهای تاریک

سیاهی... سیاهی ...و هیچ

شاید گم شده ای بیش نباشم که راه تو را از خاطر م برده ام

آری من همانم

تک درخت پرتگاه

عابری گم کرده راه

حال آنچه  در پشت سر مانده برایم تاریکی است و غباری بر دل مانده از راهی رفته...

 

نظرات 7 + ارسال نظر
سعید آموزگار جمعه 9 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:52 http://d0or55so0r.blogsky.com/

مرسی از اینکه صدای قدمهاتو شنیدم عابر
کارت خیلی قشنگ بود

رقیه جعفری جمعه 9 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 13:32 http://www.rahil.ir

درود بر احساس پاک

[ بدون نام ] دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:59

خیلی قشنگه
وقتی از سیاهی وتاریکی حرف می زنی و اونو با رنگ سرخ می نویسی و............ تک درخت پرتگاه !

ساغر دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:03 http://sokoote-del.blogsky.com

سلام
زیبا نوشتید
به زندگی چنگ بزن!
امید داشته باش! دست به دامان خدا باش!
خورشید بار دیگر خواهد درخشید.
همواره چتر رنگین کمان وعده های
او بر توفان زندگی ما گسترده خواهد شد

موفق باشید

مسافر چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:34 http://www.paeeze83.blogfa.com

با کمال تشکر
حال به داشتن دوستی مثل شما
افتخار می کنم

ابجی سحر جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 00:34

ابجی سحر جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 00:36

سلام داداش امیر گلم میثل خودت با حاله دوستت دارم بابای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد