تلنگر میزند بر شیشه ها سر پنجه باران
نسیم سرد میخندد به غوغای خیابان ها
دهان کوچه پر خون میشود از مشت خمپاره
فشار درد میدوزد لبانش را به دندانها
زمین گرم است از باران خون امروز
زمین از اشک خون آلود خورشید سیراب است
ببین آن گوشه از بم کنده را در موج خون مادر
که همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است
بمان مادر...
بمان مادر...
بمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا می باردت از آسمان بر سر
در ماتم سرای خویش را بر هیچ کس مگشا
که مهمانی بغیر از مرگ را بر در نخواهی دید
زمین گرم است از باران بی پایان خون امروز
ولی دل های خونین جامگان در سینه ها سرد است
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
که قلب آهنین حلقه هم آکنده از درد است
نگاه خیره را از سنگ فرش کوچه ها بر دار که اکنون برق خون میتابد از آیینه خورشید
دوچشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه می دوزی؟
تو دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید...
نخواهی دید...
نخواهی دید...
سلام و عرض ادب
وبلاگ زیباییی داری با عکسای پر مفهوم
منتظر اپ دیت دوباره وبلاگت هستم
عکسها خیلی گویا هستن و نوشته ات هم خواندنی بود من با بانو موافقم منتظر آپ بعدی ات هستم خبرم کن
سلام خسته نباشی...
خیلی قشنگه که بدونیم پشت تمام شیطنتهاو بازیگوشیها،روحی لطیف و پر احساس در نهادمان خفته...
وبلاگت حرف نداره
عزیز ما که پیش شما خشت خام آجر هم نیستیم
دوستت دارم با همه دیوارها
سلام دوست عزیز
من ۳ روزی نیستم یکی از دوستان به جای من آپ میکنه میشه هواشو داشته باشی کمی به وبلاگم سر بزنی ؟
چه خوب درد جاری خانه مان را نوشته ای!
ممنون که بهم سر زدی و مرسی به خاطر شعر قشنگت ...
سلام
ممنون به من سر زدی وممنون از کامنتت
شاد باشی و منتظرتم
ای دریغ از لحظه های انتظار :) آپ کردی به من یک خبر بده
دوست خوبم سلام:
«تنها تویی در خاطرم» با من بمان ای همصدا ، ت
ا آخره اسم سفر از جاده های پر خطر ،
این خسته را با خود ببر
با من بخوان ای همنوا ،
شعر سپید عاشقی
این واژه را با هر زبان ،
تنها توئی که لایقی
من صد بیابان عاشقم ،
دریای عشقم را ببین
از آسمان قلب من ،
گلهای حسرت را بچین
در کوچه های عاشقی ،
من عابری دلخسته ام
از من گذشتم با دلم ،
چون بر دلت دل بسته ام
در فصل سرد عاشقی ،
من گرم پندار توام
در وصف عشقت مانده ام ،
حالا پی شعری نوام
در شهر بی سامان شب، با یاد تو من شاعرم
منتظر قدمهای سبزت هستم.(به روزم)
سبز باشی و پایدار