روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر
نباشم ...
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
باخود می برم از شهر شما دل شوریده ودیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید محال
می برم زنده به گورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال...
چیزی بگو
اسم: ...
من مرگ را ...
اینک موج ِ سنگینگذر ِ زمان است که در من میگذرد.
اینک موج ِ سنگینگذر ِ زمان است که چون جوبار ِ آهن در من میگذرد.
اینک موج ِ سنگینگذر ِ زمان است که چونان دریائی از پولاد و سنگ در من میگذرد...
احمد شاملو