لعنت بر شنبه ها...

 

همه میدانند ...


همه میدانند


که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس


باغ را دیدیم


و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست


سیب را چیدیم


همه میترسند


همه میترسند ، اما من و تو


به چراغ و آب و آینه پیوستیم


و نترسیدیم ...

نظرات 3 + ارسال نظر
محمود چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 15:58 http://www.iransohrab.net

سلام . وبلاگ جالبی داری ... فقط می تونم بگم خسته نباشی ... به ایران سهراب هم سر بزن و خوشحال میشم که یه لینک هم به ایران سهراب بدی ...
هیچکی هستی منو مثل تو از من نگرفت . کسی مثل تو منو اسیره تنهایی نکرد . کسی مثل تو برام آیه تاریکی نشد . کسی مثل تو به دور من حلقه ی نابودی نزد ...عاقبت عشق دروغیو فریبنده ی تو . من و تو مرز بده لحظه بدنامی کشی . من هنوز دوزخیه عشق دروغین توام . از تو این تشنه تن خسته به انتها رسید .

نرگس چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 17:25 http://nargesb.blogsky.com

بابا شجاع.
قشنگ بود.
به منم سر بزنید خوشحال میشم...

فرزانه پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 23:52

سلام دوست عزیز................وبلاگت خیلیجالب و همچنین تحسین برنگییزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد