انتظار...

 

چه شب ها که بر راه ماندم تا که خبری باشد از تو

آه که درد این بی خبر خفته را هیچ کس نداند

مرا گوید با مزاح دیواری که نقش تو در بر دارد

تا به کی خواهی ماند در این خواب گران

شاید این راه عابری ندارد  وتو همچنان منتظری؟

گویم که با دیوار

هر ثانیه که بر من میگذرد  به لحظه دیدن رویش امید وار ترم

این دقایق که میگذرد لحظه های هجران است...

هنوز هم بر سر همان راه منتظرم ولی افسوس

هنوز هم از تو خبری نیست و من همچنان منتظر و امیدوار

و دیوار صبوری مرا به سخره گرفته

ایا این راه  بی عابر خواهد ماند؟....

نظرات 4 + ارسال نظر
بی نام سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 22:02

سلام

خیلی زیبا و پر احساس نوشتی
خیلی زیبا بود
البته اگه بازم زیبایی توی این اشفته بازار دنیا معنا داشته باشه

مهیار سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 22:13

با سلام...

درباره شعرت...
می تونم بگم با کمی اغماض همشو هر آدم بااحساسی می پذیره...

زیبا بود... ممنون....

erfanet سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 22:14 http://www.ss57.blogsky.com/

سلام
لحظات شادی خدا را ستایش کن.
لحظات سختی خدا را جستجو کن
لحظات ارامش خدا را مناجات کن
لحظات درداور به خدا اعتماد کن
ودر تمام لحظات خدا را شکر کن
موفق باشی.
من وبلاگ شما را به لینکم اضافه کردم

میترا پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 15:50

خیلی زیباست
که بخواهی و نرسی
اما خدا همیشه هست و نرسیدنها را می بیند
او خواهد آمد وراه تو همیشه عابر خواهدداشت
عابر بودن ساده است ولی راه عابر بودن .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد